- جنگ جعفرخان زندیه با آقا محمد خان قاجار (در سال 1208 هجری)
آقای غلامرضا ورهرام در کتاب تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زندیه آورده است جعفرخان ششمین پادشاه خاندان زندیه ، نجف خان حاکم قم را با فوجی از سپاهان برای جلوگیری از نزدیک شدن قوای آقا محمدخانه به نواحی قم و تهران فرستاد. اما طولی نکشید که سپاهیان نجف خان تاب مقاومت در برابر آقامحمدخان را در خود ندیدند و به جانب کاشان متواری شدند و در حوالی کاشان (منطقه جوشقان) توقف کردند.
در کتاب تاریخ جهانگشا ، میرزا صادق اصفهانی نیز آورده است.
چون نجف خان به دارالمؤمنین قم رسیده و در آن بلده بهشت تأیید موقت گردیده و حقیقت قلت ساه برایش معلوم شد. پس از حمله و جولان آقا محمدخان به قم مشارالیه خود را از شهر بیرون و راه تعجیل درنوردیده و در توابع (جوشقان)از توابع کاشان جلو کشید و متوقف گردید.
داستان جنگ آقامحمدخان قاجار و نجف خان حاکم قم در سال 1208 هجری را بدین صورت نوشته اند. نجف خان آخرین حاکم زندی قم از سوی جعفرخان زند در قم مستقر بود و مأموریت داشت که جلوی پیشروی آقامحمدخان قاجار را بگیرد. آقامحمدخان از راه زند و ساوه به طرف قم آمد و این شهر را در محاصره گرفت.محاصره قم هفده روز به طول کشید در طول این مدت برخوردهای متعددی بین خان قاجار و خان زند روی داد. ولی از آن جا که مردم قم از حاکم زندی رضایت داشتند تلاش آقامحمدخان برای نفوذ به شهر بی ثمر گشت و مأیوسانه تصمیم به بازگشت گرفت.
اما بالاخره بین برخی از اهالی قمرود و آقامحمدخان رابطه ایجاد و آنها قول دادند که دروازه ری را که حفاظتش با آنها بود شبانه به روی سپاه قاجار بگشایند سرانجام در موعد مقرر ، دروازه گشوده شد و اردوی قاجار وارد شهر قم شد. نجف خان وقتی که اوضاع را چنین دید ، تصمیم گرفت از شهر بگریزد. بدین منظور با عده ای از اطرافیان به طرف دروازه شهر حرکت کرد.
اما در محل دروازه با 200 سوار قاجار برخورد کرد. برای نجات از دست سواران ، به یک حیله جنگی دست زد. او برای این که سواران قاجار را فریب دهد ، چنین وانمود کرد که شهر در دست اوست و بر مهاجمین مسلط شده است. با صدای بلند به یکی از سردارانش گفت ، «بگو دروازه را ببندند تا لشکر آقامحمدخان نتوانند فرار کنند. امروز می خواهم حتی یک نفر از آنها را باقی نگذارم»
ادامه دارد...
وقایع تاریخی میمه - قحطی سال 1299 در منطقه میمه
توضیح آن که افغانها برای تصرف اصفهان ، از شهرهای مرکزی ایران عبور نکردند ، بلکه از جانب شرق و جنوب خودشان را به اصفهان رساندند و آنجا را متصرف شدند.
شاه تهماسب ثانی ، فرزند شاه سلطان حسین صفوی نیز به همراه گروهی از امرا و طرفداران سلسله صفوی پیوسته از جانب قزوین ، ری و اراک برای افغانها یک تهدید دائمی محسوب می شدند. به همین علت منطقه میمه در مرز متصرفات افغانها و شاه تهماسب قرار داشت و خط مقدم افغانها در دفاع از اصفهان بود. این امر سبب شده بود که همیشه تعداد زیادی از سربازان افغانی و اکراد در منطقه مستقر و به آزار و اذیت مردم بپردازند و منشاء مزاحمت و اذیت محسوب شوند.
بعد از شکست اشرف افغان در سال 1143 هـ . ق . در مهماندوست دامغان و عقب نشینی نیروهای افاغنه به سمت اصفهان ، سربازان فراری هنگام عبور از مناطق قم ، کاشان و منطقه میمه ، اقدام به قتل و غارت وحشیانه و غیر انسانی نمودند به نحوی که نوشته اند هنگام عبور از شهر قم ، کلیه اشیا و زیورآلات آستانه حضرت معصومه (س) را هم غارت و به یغما بردند و از شکستن حریم این بزرگوار نیز اندیشه نکردند.
نوشته اند در زمان عقب نشینی ، (لشکریان اشرف) تمام قنوات و قلعه های مناطق مسیر فرار تخریب و منعدم می شدند. نقل قول می شود گروهی از سربازان اشرف افغان در روز عاشورا به میمه هجوم می برند و نخلهای تعزیه را به آتش می کشند و اهالی را به شدت مورد ضرب و شتم قرار می دهند.
بعضی از ریش سفیدان از پدران خود نقل می کنند پس از ورود گروهی از سربازان اشرف افغان به منطقه میمه ، تعدادی از اهالی شهر وزوان شبانه یکی از جلوداران لشکر افاغنه را که باعث ظلم و تعدی زیادی به اهالی گردیده بود می کشند.
صبحگاهان اشرف افغان دستور می دهد لشکریان برای انتقام ، تعداد زیادی از اهالی منطقه ، به خصوص اهالی وزوان را گردن بزنند و تمام قنوات ، مساجد و قلعه های منطقه را تخریب و دامهای اهالی را به یغما می برند.
حضور مجدد افاغنه و اکراد در سالهای اخیر در منطقه میمه را می توان تکرار تاریخ نامید. اما این بار دیگر این اشغالگران بر مردم سلطه ندارند و به بهانه کارگری به منطقه آمده و زیردستانی هستند که در خدمت مردم منطقه اند و تاوان تظلم و بیدادگری اجدادشان را می پردازند.
به هر صورت اشغال منطقه میمه توسط افاغنه و اکراد یک واقعیت انکار ناپذیر است که در دو مقطع تاریخی رخ داده است. زمانی افاغنه و اکراد در پناه شمشیر منطقه را اشغال و متصرف شدند و حال در پناه یاری رساندن به اهالی و تأمین نیروی کارگری منطقه.
- فتنه افغانها و قتل غارت آنها در منطقه
با شروع حمله افغانها در سال 1135 ق به ایران و سقوط پایتخت و استعفای شاه سلطان حسین ، مملکت به طور ناگهانی دچار وحشت و اضطرابی شدید شد.
وقتی محمود افغان به سلطنت رسید ، ابتدا یکی از امرای خود را مأمور دستگیری تهماسب میرزا (ولیعهد صفوی) که در نواحی استان مرکزی و همدان بود نمود. به هنگام عبور محمود افغان از مسیر اصفهان به کاشان ، وی در تمام قراء و روستاها حاکمانی از جانب خود با گروهی از جنگجویان افغانی به کار گمارد.
مردم این مناطق پس از مدتی از مظالم حاکمان و جنگجویان افغانی به ستوه آمده و با اقدام غیورانه خود همچون مردم شهرهای قزوین ، گلپایگان ، خوانسار و کاشان حاکمان و جنگجویان افغانی را از پای درآورد و معترض دیگر افغانهای شکست خورده و فراری شدند.
نوشته اند از زمانی که سلسله صفوی ساقط و محمود افغان به جای وی به تخت پادشاهی نشست وی فجایع بسیار وحشتناکی مرتکب شد ، به دستور او سربازان افغانی که سنی مذهب بودند و از بین بردن شیعیان برایشان مهم نبود در اعمال ظلم و ستم طوفان به پا کردند افغانها نه به مردم عادی رحم کردند و نه به افراد حکومتی و خاندان سلطنتی .
محمود افغان پس از تصرف شهر اصفهان ، دستور داد ، یک روز تمام افراد دستگاه حکومت صفوی و شاهزادگان این خاندان را قتل عام کردند. در این واقعه تنها 31 تن از اعضای مهم خاندان شاهی به قتل رسیدند و اجسادشان را در باغ چهل ستون و محوطه های اطراف کاخ عالی قاپو پراکندند و به کسی اجازه حمل اجساد را نمی دادند تا این که محمود کشته شد. جانشین وی ، اشرف افغان اجازه داد که این اجساد را دفن کنند. بدین ترتیب بعد از جمع آوری اجساد آنها را در تابوتهایی گذاشتند و با شتر جهت دفن در حریم حضرت معصومه (ع) به سمت قم حرکت دادند.
نوشته اند با رسیدن این کاروان به منطقه بلوک جوشقان و میمه و مناطق کاشان و توابع ، اهالی که شیعه مذهب بودند و از افغانها نفرت داشتند ، به شدت محزون و با گریه و زاری این کاروان را مشایعت کردند. نقل می شود در (کاروانسرای علی آباد ونداده) ، تعدادی از جوانان و غیور مردان منطقه (اهالی جوشقان ، میمه ، وزوان و ونداده) به کاروان حمله ور شده و مأمورین افاغنه (محافظین کاروان) و سردسته آنان را که فردی گرجی بوده به شدت مورد ضرب و شتم قرارمی دهند.
پس از اطلاع اشرف افغان از برخوردهای نامناسب اهالی مسیر حمل اجساد خاندان صفویه از اصفهان تا قم ، وی دسته ای از کردهای سنی و متعصب را برای تسخیر و گوشمالی مردم مناطق کاشان و بلوک جوشقان و توابع به منطقه گسیل می دارد.
اکراد در منطقه همان فجایع و قتل و غارتی را که در شهرهای دیگر نموده بودند تجدید کرده ، اکثر نقاط مسکونی را تخریب و نیروهایی را که قادر به جنگیدن بودند از دم تیغ گذراندند و تا زمان لشکرکشی نادر بر این مناطق حکمرانی کردند.
در زمان حکومت افاغنه بر منطقه ، منطقه میمه (از سرحد دلیجان تا مورچه خورت) از نظر سوق الجیشی ، خط مقدم افاغنه در دفاع از اصفهان بود.
ادامه دارد ........
قحطی سال 1299 در منطقه میمه
در سال 1333 هجری قمری مطابق سال 1299 شمسی حدود 3 سال بر اثر خشکسالی و شدت سن خوارگی در منطقه میمه محصولات کشاورزی نابود شدند. شدت خشکسالی در این سالها به حدی بود که در بیابانها و مراتع هم گیاهان روئیده نمی شدند.
محصولات کشاورزی بر اثر آفات سمایی و سن خوارگی از بین رفتند. مدت سه سال زارعین کاشتند اما برداشت نکردند تا این که در اواسط زمستان متدرجاً خلق از گرسنگی هلاک و مرگ و میر شروع شد اکثر اهالی که توانی برای خروج از منطقه میمه داشتند آواره شهرها و نقاط همجوار شدند در شهر میمه و روستاهای تابعه فقط خوانین و عمده مالکان که استطاعتی و انبانی گندم و جو داشتند باقی ماندند. بعضی از خوانین فقرا و مساکین را یاری دادند اما تعدادی فقط اموال و املاک آوارگان و مردگان را تصاحب کردند.
نقل قول می شود تعدادی از آوارگان که جان به در برده بودند وقتی بعد از قحطی به دیار خود برگشتند خانه و اموالشان در تملک خوانین بود و به ناچار مجبور بودند به نوکری بر روی زمین و املاک خود برای خوانین و اربابان بپردازند. درسالهای قحطی کمبود مواد غذایی از یک طرف و عدم رعایت مسایل بهداشتی و نبود پزشک ، دارو ، آلودگی محیطی و بیماریهای واگیردار کشنده از طرف دیگر ، عامل مرگ و میر و هلاکت جمعیت زیادی از اهالی منطقه گردید براساس دست نوشته مرحوم میرزا صادق زیادآبادی در سال قحطی در روستای زیادآباد 1369 نفر مرد و زن از گرسنگی و بیماری تلف شدند به طوری که بعد از قحطی در روستای زیادآباد 23 نفر انسان ، 9 رأس گاو ، 190 رأس گوسفند و 128 رأس الاغ بیشتر باقی نمانده بود. نوشته اند در روستای زیادآباد 153 درب خانه بر اثر مرگ و میر صاحبانشان ، بسته شد. جنازه مردم در خانه ها گندیده و روستا بوی تعفن گرفته بود. بعضی از جنازه ها به نحوی توسط وحوش خورده شده بودند که قابل شناسایی نبودند. از بعضی از افراد فقط چند تکه استخوان در اطراف خانه چیزی باقی نمانده بود.
در آن زمان در میمه و سایر قراء تابعه نیز اوضاع بهتر نبود. نقل قول می شود که بعد از قحطی در شهر میمه فقط 143 نفر افرادی که اندوخته ای داشتند از این بلای هولناک جان سالم به در برده بودند. اوج زمان قحطی 6 ماه بود و بعد از آن با شروع فصل بارندگی کم کم انسانهای باقیمانده از قحطی به نواحی گرمسیری که محصولات زراعتشان رسیده بود رفته و مشغول کارگری شدند. افرادی هم که قدرت مهاجرت نداشتند از عطف و پوست درختان ، پوست بو داده گوسفند ، استخوان بو داده و برگ درختان و گیاهان تغذیه کردند و توانستند خود را از هلاکت نجات دهند.
مرحوم حاج عباسعلی اسگری نقل می کردند که خود شاهد بودم حیوانی مرده بود و شبانه لاشه آنرا به گودال میان ده برده بودند. صبح تعدادی از اهالی میمه از شدت گرسنگی دور لاشه یک حیوان ازدحام و هر کسی مقداری از گوشت و حتی استخوانهای آن را می برید و برای خوردن با خود می برد.
مرحوم حاج ناصر گرانمایه نقل می کردند که در روستای ازون زنی فرزند یکساله همسایه را سر بریده و آن را قطعه قطعه کرده و در دیزی گذاشته و برای خوردن پخته بود. همسایه ها از جریان مطلع و به حکومتی در میمه گزارش کردند. مأمورین حکومتی پس از تحقیق از خانه متهمه تکه هایی از بدن کودک را در درون دیزی در تنور بود پیدا کردند و به منزل حاکم آوردند در منزل حاکم محتویات دیزی را در تشتی خالی کردند و من خود ناخنها و استخوانهای کوچک طفل را در تشت دیدم به دستور حاکم آن زن را سر تراشیدند و سوار بر الاغ لخت در تمام روستاهای منطقه گرداندند.
همچنین نقل قول می شود در روستای وزوان به خاطر سرقت یک گوسفند صاحبخانه و فرزندش را سارقین سر بریدند. متأسفانه بعد از قحطی به دلیل آلودگی منطقه به جنازه های متلاشی شده و نبود امکانات بهداشتی و پزشکی ، بیماری وبا و طاعون در منطقه شایع و بازعده ای از اهالی به کام مرگ می روند. خدایشان رحمت کند.
مبحث بعدی قسمت سوم ضرب المثل های میمه ای
(نکته: برای تنوع مطلب و جهت احترام به حوصله خوانندگان مباحث را به تاریخی و ادبی تقسیم کردم و به نوبت منتشر می کنم)
در دوره حکومت پهلوی دوم کم کم لباسهای قبلی مردم که با زندگی و نوع شغل و آب و هوای منطقه تطبیق و سازگاری داشت مرسوم گردید .( ارخالق ، تنبان گشاد ، کلاه نمدی ) اما جوانها از پوشیدن این لباسها چندان استقبال نکردند و به جای ارخالق از کتهای بزرگ به نام کتهای بیروتی و کلاههای آفتاب گردان دار معروف به کلاه ارمنی استفاده می کردند .
کم کم با نفوذ بیگانگان در کشور بویژه امریکائیان به دستور اجانب در اواسط حکومت محمد رضا شاه اقدامات وسیعی جهت برانداختن چادر و لباس سنتی زنان با تشکیل انجمنهای زنان و احیاء کشف حجاب انجام گرفت . انجمن های زنان چنان با قدرت و غیر منتظره پیش رفت که به قول یک جهانگرد اروپایی ( مورگان) زنان ایرانی به سرعت استاد و مدیر جرائد و بانی کلوب زنانه و نطاق مضامین پلتیکی شده و با خیالات واهی خود مشغول ترویج افکار اجانب ( اروپائیان و امریکائیان ) شدند .
در دوره پهلوی دوم تحصیل کرده ها و جوانان محصل کم کم از سنتهای دیرینه خود فاصله گرفتند و در این منطقه نیز لباسهای اروپایی و فرانسوی به تقلید از شهرهای بزرگ و ژورنالهای مزون اروپایی مرسوم گردید و جوانها از لباسهای مد روز پیروی کردند هر چند که ژورنالهای اروپائی و مدهای اروپایی متعلق به جامعه اروپایی بود اما زنان و پسران اسیر مدهای غربی ، به این تفاوت فرهنگی بی توجه بودند .
علاوه بر مدارس ، با تشکیل سازمان بی حجابی و تغییر لباس در دختران مدرسه ای، دوباره با زور و تهدید دختران محجبه را مجبور کردند که بی حجاب و با لباسهای مبتذل غربی در جشنها و مراسم حاضر و به رقص و پایکوبی و رژه بپردازند . با تشکیل دبستان تا دبیرستان مد روز رواج یافت می رفت که با برنامه های مفسدانه خود فروختگان و دلباختگان و عاشقان فرهنگ مبتذل اجانب ، جوانان این منطقه نیز به ورطه فساد کشانده شوند که با قدرت االهی حکومت طاغوت سرنگون و انقلاب اسلامی با ظهور خود ، جرثومه های فساد و تباهی را در کشور و در این منطقه به زباله دان تاریخ ریخت و جوانان مومن و مسلمان این منطقه را در مسیر دین الهی اسلام قرارداد و جوانهای رزمنده ، ایثارگر و انقلابی و حزب اللهی ( این سربازان امام زمان ( عج ) ) خطه ما را با ایمان ، شهامت و شجاعت و ایثار خون خود عطرآگین و با نور خود روشن و منور نمودند و دین محمدی و فرهنگ محمدی را در مدارس و اجتماع ترویج نمودند و مدهای غربی به فراموشی سپرده شد و اهالی منطقه مانند سایر نقاط کشور از لباس رسمی ، مردها ( کت و شلوار ) و زنها (دامن ، مانتو ، مقنعه ، روسری و چادر ) استفاده کنند .
زنان با حالتی ناراحت ، خجالتی و نگران در کنار دست شوهران خود ایستاده و برای اولین بار صورت و موی سر خود را در معرض نگاه مردانی دیگر قرار داده بودند . چون تا آنروز همه مجالس مردانه و زنانه مجزا از یکدیگر بود و زن و مرد قاطی نمی شدند .
بعد ار آن روز مأموران در کوچه ها زنی را که با چادر عبور می کرد ، چادر ش را پاره می کردند . زنانی که نمی خواستند چادر را از سر بردارند از خانه بیرون نمی آمدند .
حتی برای استحمام نیز در خانه با گرم کردن آب بوسیله دیگهای بزرگ استحمام می کردند . در این زمان شلیته و پیراهن یقه آخوندی که طرفین چپ و راست آن چاک داشت مرسوم بود . بعد از این واقعه و در زمان پهلوی دوم ، دوباره کم کم خوانین ،گیوه ملکی و رعیتها، گیوه محلی و قبای بلند پوشیدند . رعیتها دوباره کلاه نمدی به سر گذاشتند اما خوانین کلاه شاپو را انتخاب کردند .
متأسفانه در آن زمان عموم مردم فقط قادر بودند عید به عید لباسشان را نو کنند . در زمستان عیانها ( قبا یا عبا ) داشتند و رعایا نمد بر دوش می نهادند . زارعین و چوپانان شال کمر می بستند . شلوار مردان عموماً پارچه کالای دست بافت خودشان به رنگ مشکی و آبی با اندازه بلند با پاچه های اکثراً گشاد بود . پیراهنها دگمه نداشت بلکه با نخ قیطانی دو سر آن را گره می زدند . پیراهنها در زمستان از جنس کرباس و یا متقال بود . مردم در تابستانها جواب نمی پوشیدند فقط در زمستان مردها جورابهای پشمی دست بافت خود را پا می کردند .
در دوره حکومت پهلوی دوم کم کم لباسهای قبلی مردم که با زندگی و نوع شغل و آب و هوای منطقه تطبیق و سازگاری داشت مرسوم گردید .( ارخالق ، تنبان گشاد ، کلاه نمدی ) اما جوانها از پوشیدن این لباسها چندان استقبال نکردند و به جای ارخالق از کتهای بزرگ به نام کتهای بیروتی و کلاههای آفتاب گردان دار معروف به کلاه ارمنی استفاده می کردند .
واقعه کشف حجاب
روز هفدهم دی ماه سال 1314 به دستور رضا شاه مقرر گردید که در سراسر کشور زنان و مردان با لباسهای پهلوی و بدون چادر و چارقد در مراسم عمومی این روز شرکت کنند .
در میمه نیز به زور و تهدید ژاندارمهای دولتی زنان بدون روسری با دامنهای فرنگی و مردها با لباسهای پهلوی و کلاه پهلوی در منطقه ای به نام ( میان ده ) باغ ملی فعلی تجمع نمودند . نقل قول می کنند که زنان با کنجکاوی زیاد به سر و لباس یکدیگر خیره شده بودند . بعضی ها پوزخند می زدند ، بعضی ها از خجالت مانند لبو قرمز و سر بزیر بودند ، بعضی ها می گفتند خدا عاقبت این کار را به خیر کند و بعضی از خوانین هم این اقدام را یک خدمت بزرگ تلقی می کردند .
به هر حال روز عجیبی بود . سر و لباس خانمهای دهاتی بخصوص سالخوردگان کچل در آنروز دیدنی بود و اگر خانم های امروزی می آمدند و می دیدند که مادربزرگانشان در روز 17 دی ماه سال 1314 چطور خود را آراسته بودند از خنده غش می کردند . پیراهنها همه بلند و تا قوزک پا می رسید و آرایش ها اکثراً ناشیانه بود و کلاه های خانمها که جانشین چادر و لچک شده بود، خلاصه تماشایی بود .
در این روز برای اولین بار بود که زنان در کنار شوهران خود دوش به دوش با حلقه کردن دستها در دست همدیگر در یک مراسم رسمی و اجتماعی شرکت می کردند . زنان با حالتی ناراحت ، خجالتی و نگران در کنار دست شوهران خود ایستاده و برای اولین بار صورت و موی سر خود را در معرض نگاه مردانی دیگر قرار داده بودند . ..
ادامه دارد ....